چرا عدالتخانه؟
چرا عدالتخانه؟
چرا عدالتخانه؟
محمدرضا خسروی
وقتی که بعد از سدههایی تاریک و بل هزارههایی مخوف روزنی برای نفس کشیدن باز شد و مردم در پرتو فکرهای روشن توانستند صدا در صدا اندازند و مطالبات اجتماعی خود را جار بزنند، نخستین چیزی که از ژرفای دل بر زبان آوردند تأسیس عدالتخانه بود و نه حتی تشکیل پارلمان و مجلس و تغییر نظام استبدادی. مردم از ذهن خود آرزویی را بر زبان آوردند که نیاز ملموس تری به آن احساس میکردند، آنان آزاد شدن از منگنه نفس گیر خان و نایب الحکومه و حکومت و شوشکه و قداره و تفنگ و سرنیزه و دست بند و پابند و تازیانه و ترکه را عجالتاً آرزو میبردند و در نظر آنان پناه بردن به زیر سقف عدالتخانه به معنای رهایی از کل این عقبات هول میبود.
در واقع و چون نیک بنگریم عدالتخانه با معنی دل آرامی همراه بود که آسودگی و آرامش و امنیت را به همراه داشت، برابری و بی طرفی و بی نظری و تساوی را تداعی میکرد، دادخواه و شاکی و ستمدیده مانند برگی افتاده از درخت دستخوش باد و توفان و آوارگی و در به دری میبود و با نگاهی انباشته از هراس راه خلاص میجست و کسی نمیتوانست او را پناه دهد و کسی جگر آن را نداشت که رانده از نظر خان را امان بدهد، او به دنبال مأمن و ملجأ و پناه میگشت تا بیاساید و زبان باز کند که چه بر سرش آمده است چنین کسی خواب جایی را میدید که «آدمِ خان» که «سوار حکومت» که «مباشر ارباب» راه و روی نفوذ کردن بدانجا را نداشته باشد و او، آنجا را عدالتخانه میدانست، جایی که باصطلاح، در آن جا شاه و گدا، ارباب و رعیّت، خان و خادم، مالک و زارع به یک چشم نگریسته شوند و دیگر در زیر سقف آن از ظلم و ستم و اجحاف و هتک حرمت و توهین و تحقیر خبری نباشد.
خوب وقتی ماراتن نفسگیر مردمی در رسیدن به سرای امن عدالتخانه با چنین پیشینه ای همراه بوده است و با چنین آرزوهایی گره میخورده است لابد وظیفه عدالتخانهداران دیروز و دادگستری چیان امروز این است و جز این نیست که تلاش کنند در نزدیک کردن هرچه بیشتر نهاد دادرسی به خواست و خاطر و خیال مردم، و جز این مباد.